۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

bin sehrrrrrrrrrrr traurig

اون قطره سرریز کرده این قابلمه رو. یه دو سه روز مسافرت مبخوام میخوام دور شم دور دور...

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

بفرمایید شام؟



بفرمایید شام رو دیدم. متاسف شدم و عصبانی‌. متاسف از اینکه میبینم چه باورهای احمقانه‌ا‌ی در وجود بسیاری از ما نهادینه شده و عصبانی‌ از اینکه این باورهای غلط مردسالارانه اینچنین با افتخار بیان میشن. آقا اسی با اون لحنش  و با افتخار میگه من قبل از ازدواج همه کار کردم. همه کار منظور ارتباطات متفاوت با جنس مخالفه. اما زن همین آقا اسی باید آفتاب مهتاب ندیده باشه چون آقا اسی بعدش میاد، حالش بد می‌شه، نمیتونه تحمل کنه، خوب مرد دیگه حق داره. مردا حساسن ، ناموس پرستن. ناموس خیلی‌ مهمه خیلی‌. ایرانی‌ و ناموسش.
پ.س. 1طغرل متاسفانه بسیاری از جاها به بی‌ ادبی‌ و توهین رسیده . این عدم نظارت کارشناسانه رو در این تلویزیون نشون میده.پیشنهاد می‌کنم اجرای همتای خودش رو در برنامه مثلا انگلیسیش ببینه.در ورژن آلمانیش مجری بسیار مودبانه ولی‌ با طنز قوی برنامش رو اجرا می‌کنه.
پ.س.2این پست انی‌ دالتون به نظرم جالبه
جنیفر لوپز می آموزد!


۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

ترسم از این بود که اسلامی ها در تونس یا مصر به قدرت برسن. مثل اینکه ترس بی جایی نبود. نمیدونم باید یک زن باشی که عمق دردناک این فاجعه رو احساس کنی یا مردها هم میتونن کمی درک کنن چه مفهومی داره زیر سلطه بودن و همیشه با ترس زندگی کردنو.
مشکل فقط مذهب نیست مشکل بزرگ تحجریه که تسلط مذهب افراطی با خودش میاره. مشکل اون بدیهیات چنین  جامعه ایه که بدیهی نیستند و عین ظلمن.
من نمیدونم جامعه مصر چه وضعیتی داره. شنیدم که 98 درصد زنهاش به روش های گوناگون مورد ازار جنسی قرار گرفتن از متلک بگیر تا بالاتر . و وحشت برم میداره از زمانی که این آزارها پشتوانه قانونی هم پیدا کنه.
من عمیقن متاسفم و عمیقن و ازته دل آرزو میکنم که قدرت های بزرگ اون رحمی رو که به ملت ما نکردن به مصری ها و مهمتر از اون تونسی ها بکنن. میگم تونسی ها چون دیدم تعداد زیادی از این ملت رو. دختر و پسر هایی که اینجا درس میخونن یا میخوندن و اگر بشه مشت رو نمونه خروار دونست بچه های ازنظر فکری به نسبت باز و از نظر مالی نسبتن مرفه هستن.
 کاش میشد که زمان رو به عقب برگردوند گاش میشد جلوی حوادث بد رو گرفت

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

دیگرم گرمی نم یبخشی عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدی است خسته ام از عشق هم خسته ...

عشق عشق عشق تکرار میکنمت شاید که مفهومت یادم بیاد. کجان اون روزهای سرد که گرمم میکردن

۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

بالاخره کمی‌ آرامش به خانه محقّر ما برگشت. چه جوری بماند.کارایی که دارم هی‌ عقب میندازم. دچار کون گشادی عجیبی‌ شدم.

۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه


از مسافرت که برگشتیم تو فرودگاه به پیامگیرم گوش دادم. باید به صاحب کارم زنگ میزدم. قرار‌ها قبل از سفر گذاشته بودم و مطمئن بودم که یه هفته دیگه برای یه هفته میرم سر کار وحداقل خرج سفرم در میاد. اما طرف،دیگری رو پیدا کرده بود و تقریبا حرفشو پس گرفت.  با خودم گفتم از این روزا نباید انتظاری داشت. شاید خرافیه اما من معتقدم به بد شانسی‌ها و خوش شانسی‌های دوره‌ای.
الان جولی و جولیا رو نگاه می‌کنم برای اینکه انرژی مثبت بگیرم از جولیا. و جولی بهم این ایده رو داد که بنویسم.
خوب این روزا سختن با خودم گفتم به جای واقعیت این روزا رو نوشتن، بنویسم چی‌ میشد اگه... یه هفته هست که با هم حرف نمی‌زنیم درست و حسابی‌. علت؟ من پیشنهاد کاری خیلی‌ خوبی‌ دارم. ولی‌ اون از ریئس آینده من خوشش نمیاد. نمیخواد من برم، بدون هیچ دلیل منطقی‌. طرف چون عرب هستش غیر قابل اجتنابه که به من پری دریایی‌، هوری بهشتی‌، دختر شایسته ساله ۱۹۰۰، خوش هیکلترین تو دنیا نظر بد نداشته باشه. حق داره منم اگه دوست دخترم سوپر مدل بود همینطور بودم.من هر چی‌ میگذره بیشتر به این اصطلاح روشنفکر وطنی معتقد میشم. ما روشنفکریمون مرز داره و تا زمانی‌ روشنفکریم، فمینیستیم که  مرزهای زندگی خودمون به خطر نیفته.نمی‌دونم که رابطه ما که این همه مشکل رو کم یا زیاد پشت سر گذاشته میتونه این کریز رو بگذرونه. بعضی‌ چیزا از سطح میگذرن.

۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

لحظات کوچیکی هستن که احساس خوشبختی خفیفی دارم. سری میزنم به صفحش میبینم که من نیستم. هیچ جا اثری از من نیست و میدونم که هیچ گاه هم نخواهد بود...

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

حالم اصلن خوب نیست. زندگی میتونه خیلی راحت باشه پس چرا نیست؟گاهی میگم کاش بیاد کاری رو بکنه که من نمیتونم بگه من میرم. منم از این شهر میرم میرم و یه جایی خودمو گم و گور میکنم. میرم پی یه زندگی جدید. جایی که زمین یا باتلاق باشه که نا ته فرو برم یا سفت که با خیال راحت روش بالا و ایین بپرم نه اینطوری نه ژلاتینی.

خسته ام از به تو اعتماد نداشتن. خستم از دروغ شنیدن. از پا در هوایی. از بی ارادگی خودم. بهتره بگم از خودم خستم.

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

خودم رو آویزون کردم به چیزی که هر لحظه ممکنه پاره شه. حساسیت هایی که روز به روز زیادتر میشن خلایی که بزرگ و بزرگتر میشه. حسرت مامنی که روز به روز بیشتر خودنمایی میکنه...

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

چرا آدم شروع میکنه نگران باشه، مشکوک باشه، بترسه ؟ کمبود اعتماد.
دوست داشتن تو رو از هجوم درد حفظ نمیکنه. باید به فردا اعتماد داشت.
حرکت روی زمین ژلاتینی فقط درد به همراه داره.

دل گرفتگی خاصی دارم. احساس خوشبخت نبودن، پا در هوا بودن، گیج و گم بودن.بضی وقتا چراغهای رابطه تاریکند این از اون مواقع هستش. انگار سیمی پاره شده. خلا روحی دارم. بی اعتمادی... حالم خوب نیست اصلن .کاش علاقه ای در کار نبود

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

اگر بدونی چقدر سخته فکر جدایی و چقدر بزرگه هراس تنهایی.

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

نمیدونم چرا یه آدم باید فکر کنه که چیزی هست وقتی چیزی نبوده. مصداق کامل دم خروسه رو باور کنم یا قسم روباهه رو.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

میدونم ناراحت میشه. میدونم. خودمم غصه دارم. دلم معجزه ای میخواد که اتفاق نمی افته. از طرفی هوای این شهر گاهی خفم میکنه. موضوع او نیست . موضوع این آدمای داغون شده ای هستن که دور و برمن و انرژی نداشتم رو ازم میگیرن. احساس میکنم هممون داریم تو خودمون میپوسیم. میخوایم همدیگه رو نجات بدیم و خودمون هم فرو میریم. شاید باید همه ما از هم فرار کنیم که این فرار تلنگری باشه به اون یکی.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

دنبال کار  میگردم. میتونم  اینجا یا شهر دیگه کار بگیرم. قلبم تکه تکه میشه.سخته خیلی.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

کار کردن  یه خوبی داره نمیرسی فکر کنی. در اولین روز بی کاری دیروز همه بعد از ظهر رو تو آشپزخونه گذروندم و 14 تا پیاز سرخ کردم و آش رشته پختم و کنارش تو اینترنت بفرمایید شام دیدم که فکر نکنم و سرگرم باشم تا اهل منزل کم کم بیان.
راستی این بفرمایید شام هم حکایتیه. با ورزیون آلمانیش که مقایسه میکنم تفاوت های جالبی میبینم:
تو آلمانی ها تا حالا ندیدم یا شاید کمتر دیدم که اینقدر شرکت کننده ها پول پول کنن. فکر نمیکنم براشون مهم نیست (یا شایدم نیست به خاطر رفاه بیشتر؟) ولی خوب خودداری ذاتی اینا شاید مانع از بیانش میشه. تو آلمانی ها شاید فقط یک بار دیدم که به خاطر بردن به بقیه امتیاز کم بدن ولی تو ایرانی ها این جریان بسیار بسیار بسیار شایعه. دیگه تعارف ها و پشت سر چیز دیگه گفتن و خیلی چیزای دیگه. برای تقویت روحیه خودمون یه عیب آلمانی ها رو بگم اونم پشت سر حرف زدن و مسخره کردنه که تو این برنامشون هم میشه اونو به وضوح دید.
 قاطیم.




۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه


دلم شور میزنه . نمیدونم کار قهوه زیاده یا اینکه کله سحری با این چراغ زرد رد کردن احتمالن ی عکس خوشگل ۶ در چهار با پست میگیرم و بعد ۳ تا سوراخ رو گواهینامه  و یک  کلاس رانندگی که همش با هم ی ۴۰۰- ۵۰۰ یورویی خرج بر میداره.
 یا اینکه میترسم کار گیرم نیاد و ته  دلم شاید کمی پشیمون که اون دو تا کار رو رد کردم.
 یا شاید هم طبق معمول  این روز ها نگران رابطه قاطی پاتیمم.
 یا شاید هم نگران پیر شدن و چروک  شدن و بی جذابیت  شدن.
 چقدر نگرانی مادی.
 من زمینیم خیلی...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

دیشب خواب میدیدم که دلم میخواست بچه دار شم به حدی که بی تحمل شده بودم. عجیبه . عجیبه؟

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

The fighter

The fighterرو چند روز پیش دیدم. فیلم قویه. کریسشن بیل مثل همیشه عالیه. بعد از مدتها یه فیلم که ارزش دیدن داشت.

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

دوباره برگشتیم به روزای اول آشنایی... بدتر یا بهتر از اون موقع. هر شب با همیم و هر وقت خالی. سر در گمم نمیدونم چی میشه . دنبال کار جدیدمیگردم .دلم میخواد برم یه شهر دیگه. باید برم. ولی همین دل نمیخواد نمیذاره.دلم براش تنگ میشه اگه برم میدونم. اما اگه نرم آخرش چی؟ به کجا میرسیم.
عقلم میگه برو ولی توان نیست.


۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

دو قسمت شدم. مثل خرگوشی شدم که مار به چشماش نگاه میکنه و مسخ میشه. نمیتونم خودمو از این جریان بیرون بکشم. چطوری آخه. همه جا با همیم همیشه هست , همه کار برای هم میکنیم. همه کار. کافیه اون یکی اراده کنه. ولی وقتی صحبتش میشه که آیا با همیم ما رو وحشت بر می داره و جا خالی میکنیم. شاید چون این رسمن با هم بودن ما رو به اینجا کشوند. من الان انتظار در یه حد خاصی دارم.چیزاییش که اذیتم میکنه رو با این فکر که ما تا آخر عمر با هم نمیمونیم تحمل میکنیم. فشار خانواده ها رو دوشمون نیست, ما که با هم نمیمونیم چرا باید اونا بدونن ما چه میکنیم. اما همین با هم نبودن گاهی درد داره. ترس اینکه هم رو از دست بدیم, که یکی زودتر بره. با هم بودن نتوانیم بی هم بودن نتوانیم.

بی ربط : بعد از یه هفته گشتن ماشین خریدم.امروز از ساعت 12 تا 6 درگیر گشت زدن و امتحان ماشین و بستن قرارداد بودیم. هفته بعد میگیرمش. هیوندای همون که میخواستم. 


۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

bin hin und her gerissen

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

از کار که اومدم با خودم فکر کردم چقدر امروز انرژی دارم. یه تماس تلفنی کافی بود که دوباره احساس خستگی عمیق به سراغم بیاد.

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

احساس خلاء عجیبی دارم.

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

تشکر میکنم از تموم آقایان روشنفکری که در سینماهایی که درشون به روی زنان بسته شده فوتبال میبینن, حالم میکنن و آدرسشون رو تو وبلاگشون هم میذارن. مرسی صد بار مرسی

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

با خودمم نمیتونم صادق باشم. فکر میکنم سبک سنگین میکنم. غرورم جریحه دار میشه. از اینکه من جزء زندگیشم که وجود دارم و ندارم بهم بر میخوره. از اینکه نمیخواد من خانواده اش رو ببینم بهم بر میخوره. فقط دلم میخواد بگه, پیشنهاد کنه و من بگم نمیخوام نه موردی نداره و ...
شدیم دوتا آدم که کم و زیاد داریم همدیگه رو عذاب میدیم. ترس داریم که نکنه اون یکی با کسی آشنا شه. در عین حال نمیخوایم با هم بمونیم. همو دوست داریم ولی با هم هم نمیتونیم. دلمون واسه هم تنگ میشه اما حواسمون هم هست که زیاده روی نکنیم.

 رابطه سختیه. تو اسمون و هوا. تو ذهنم بهش میگم که چی فکر میکنم. که تموم کنیم. اما به مرحله عمل نمیرسه این گفتگو ها.
نمیدونم. گوگیجه گرفتم.

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

وقتی یک روز ازش بی خبرم بیتابم. وقتی زیاد از خودش خبر میده بی تفاوتم. با همیم آرومم. روز بعدش خالیم. تصور رابطه محکم برام غیر ممکنه . چه مرگمه نمیدونم.

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

تونس انقلاب یا...

اخبار تونس رو کما بیش دنبال میکنم. 
تونس کشوریه که در مقایسه با کشور های همسایه از نظر اقتصادی پیشرفتس. دیکتاتوری بوده.از فقر یا مشکلاتی که مردم داشتن بجز خفقان  تو اخبار نمیشنوم . 
بچه های تونسی رو خیلی زیاد تو آلمان دیدم. به خصوص جایی که من هستم گویا با تونس تبادل دانشجو داره. بچه های تونسی که من شناختم از بدی کشورشون چیزی نمیگفتن. زیاد مذهبی نبودن و این احساس رو به من میدادن که تو کشورشون خوشبختن. اینکه آلمان به این راحتی قبولشون میکنه یا میکرد و اینکه خیلی از اونا بعد از تموم شدن درسشون برمیگردن یا برمیگشتن برای من علامتی از یک جامعه به نسبت مرفه بود. اینا همه برداشت منه نه حتمن واقعیت. شاید برداشتم کامل غلطه. 
امروز خوندم که برای اولین بار بعد از سالها از تلویزیون تونس اذان پخش  شده.
شاید ذهنم خراب و سیاست زدس اما پارالل میبینم با "انقلاب "ایران. پیروزی سریع، مذهب،...
امیدوارم یک بار هم که شده قدرتهای حکم بر سیاست دنیا سودشون در خوشبختی ملتی باشه.

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

دلم هواتو کرده دیوونه... کاش الان بودی همونجوری,نصف ونیمه

نمیدونم اعصاب من مشکل  داره یا شرایط سخته. از اون روزاس که دنبال یه چیزی میگردم که آرومم کنه و پیدا نمیکنم. خستم خیلی ,از دویدن  یا سکون نمیدونم .ولی دورم پره از آدمای مشکل دار, رابطه های  مشکل دار خودم هم یکی از اونا .مفری نیست. دلم کسی رو میخواد باهاش حرف بزنم ، بهم آرامش بده. شاید کمکم کنه .
میدونم حالا اونو چرا میخوام. برای لحظاتی  مثل الان. گرچه اونم به ندرت بهم آرامش میده .
رابطه مشکل دار، محبط مشکل دار، اه ...
آرامش ...

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

خیلی خستم ازت.از بزدلیت بیشتر از هرچی. مثل اون دفعه نمیگم که رفتم میرم  بی خبر..

مرگی دیگر

میدونم که تعریف از خانواده پهلوی بده، زشته،اخه ، هر وقت که با احتیاط از شاه حرف میزنم باید ی راه فرار هم باز بزارم که "آزادگان"،"انقلابیها"، "چپها"، منو نکشن. چرا اینا رو مینویسم ؟ شاید این همون درس. عادت شده در باز گذاشتن.
فقط میخواستم بگم متاسف شدم. همین. با پادشاهی مخالفم اما اگه قرار بود این بشه سرنوشتمون کاش هنوز ایران پادشاهی بود.که در اون صورت دو نفر به اضافه میلیونها جوون و پیر این مملکت هنوز زنده بودن. و  شاید خوشبخت بودن. شاید. حیف...

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

سال هم نو شد . 
ازم پرسید چه کردبن ، کی بود گفتم جای سیا مانی بود تو هم نبودی . همه چیز دیگه مثه  پارسال بود.نگفتم که احساسم یک دنیای دیگه بود، که جا ت خالی بود. 
برای تغییر سال رفتیم بیرون. آتیش بازی. بعد از ۱۲ زنگ زد تبریک گفت. خونه که رسیدم زنگ زد بیا بیرون همو ببینیم. یواشکی. انگار نه انگار که ما زمانی با هم بودیم. صادق باشم منم دلم نمیخواد همه بدونن که ما دوباره "با همیم".
با هم قدم زدیم . بعد از بیشتر از یک سال به جنگلمون رفتیم.
نمیدونم چرا اما عوض شده. کارش مثه روزی اول شده کمی هم بعضی وقتا شدیدتر. شاید از رفتن و برنگشتن من میترسه. نمیدونم.
دیشب با هم بودیم. اینجا بود. شب آرومی بود. اما ته دل من سایه ای گرفته که نمیره. احساسم خوب نیست. اصلن. احساس معشوقه بودن دارم . مسخرس . ولی هر چقدرحرارت تو رابطه باشه اما این واقعیته که ما رسمن دیگه با هم نیستیم. و این همه شیرینی ها رو با تلخی توام میکنه.

 
-