۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

شنبه شبه. از اون شنبه های خسته کننده که به جمعه عصر میمونه. کتاب شما که غریبه نیستین مرادی کرمانی رو میخونم. بلند میشم گشتی تو اتاق میزنم, میام پای کامپیوتر, دوباره یه گشت و باز هم کتاب. به نت سر میزنم, سریالهای نوروزی رو هنوز نمیشه انلاین دید. دوباره گشتی از سر بی حوصلگی و باز دو ورق از کتاب.
تو این گشت زدنا به آینه قدی چشم میافته به موهام که امروز حوصله سشوار کشیدنشونو نداشتم و از طرفی هم با خودم فکر کردم من که برنامه بیرون رفتن ندارم به موهام استراحتی بدم.
موهام... باید دوباره برم آرایشگاه قبل از اینکه مشغول کار جدیدم بشم. کوتاه با فرق کج مثل موهای اوا لانگوریا تو تبلیغ لوریال. تغییر باید ایجاد شه. چه جور؟ اینو نمیدونم. تغییر. این چیزیه که من میخوام.
این تنهایی بهای سنگینیه که برای آزادی و شاید پیشرفت در این دیارهای خاکستری میپردازیم. دلم گرفته.

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

سریال های نوروزی

از چهار تا سریال نوروزی سه تا شو پیگیری میکنم. مرد هزار چهره مهران مدیری تکرار همون موضو ع ها و شوخی های قدیمیه. همون لودگیها و طنزی که از فرط تکرار دیگه خنده ای به لب نمیاره. تیتراژ سریال خوبه ولی این تنها نکته مثبتیه که در مورد سریال میتونم بگم. عجیبه که- از روی مدت زمان پخش آگهی حدس میزنم- که سریال پر بیننده اس. پیامک از دیار باقی لحظات کمدی خوبی داره و خیلی از اوقات آدمو درست و حسابی میخندونه. ازبعضی دیالوگهای ضد زنش که بگذریم (مثلن برو اسمتو منصوره بذارمنصور خان)در مجموع سریال خوبی از آب دراومده.راستی "بازیگر" نقش عروس منصور خان میتونه جایزه بدترین بازی رو از آن خودش بکنه. میشه یه همچین جایزه ای اختراع کرد مثلن جارو دستی طلایی یاهمچی چیزایی. سریال محبوب این عیدم نشانیه. هنرپیشه ها کار خودشونو میدونن. آدم میبینه که پسر خاله یا دختر عموی بی استعداد نقش نگرفتن. آتنه فقیه نصیری خیلی خوبه. هنرپیشه ای مثل پرویز پورحسینی که من توفیلمهای جدی میشناسمش اینجا نقششو بسار دلچسب اجرا میکنه و... سه قسمت اول سریال بخصوص عالی بود.زن بودن نویسنده فیلمنامه خودشو در جای جای فیلم به صورت ظرایفی که( با عرض معذرت از حضور آقایون)معمولن از دیدگاه آقایون نهان میمونه نشون میده. بعد از مدتهادر این سریال میبینیم که زنان از فرم شاهد تقریبن منفعل بیرون اومدن.هارمونی جالبی بین زنان و مردان این فیلم حاکمه. ریزه کاریهایی که برای من به عنوان یک زن خیلی جالبه. مثلن صحنه ای هست که محسن پسر خانواده از در تو میاد. مامانش مشغول پاک کردن سبزیه. میاد خیلی عادی میشینه پهلوش وحین صحبت کمکش میکنه. انتقادی که شاید بشه مطرح کرد کم بودن حادثه و اتفاقات در دو قسمت آخره(4و5). من که کنجکاوم ببینم جریان چه جوری پیش میره. یکی دو تا کار رامبد جوان رو دیدم که نشون میده -ازنظر من بیننده- کارشو میشناسه.

۱۳۸۷ فروردین ۳, شنبه

بها ر, بها ر باز او مده د وبا ره

امروز سوم فروردین سنه 1387 شمسی ذات ملوکانه میل به شنا در زیر آفتاب بهاری را داشت. به همشیره محترم عرض کردیم همشیره برخیز و رخت شنایمان را بیرون بیاور که بدجوری هوس به آب زدن داریم. همشیره فرمودند ای خواهر اعظم به بیرون از پنجره بنگرید و بعد از خودتان حرف مفت بدر کنید. ما نگریستیم. شما هم بنگرید...

تعطیلا ت عید خود را چگو نه میگذ ر انید؟

امسال تعطیلات عیدپاک و عید همزمان شدن. از صبح تلویزیون فیلم پخش میکنه تا شب. مجله تلویزیونو دست میگیریم و برای اینکه هیچ فیلم خوبی رو از دست ندیم ساعت فیلمای خوبو علامت میزنیم. مثل این فریکا.دیروز چی دیدیم...فکر کنم...میدونم آخریشAviator بود بدون در نظر گرفتن اینکه بعدش تازه هوس سریال ایرانی کردیم ونشستیم سریال نشانی رو دیدیم.یه فیلم دانیل دی لوییس و وینونا ریدر هم بود راجع به کشتن جادوگرا. مثل الان ایران که هر کس حرف زیادی میزنه متهم میشه به فاسد بودن و مورد داشتن, اون موقع هم متهم میشده به جادوگر بودن. فاصله زمانی از قرون وسطی تا الان زیاده اما فاصله عملی کم, دقیقتر بگم خیلی خیلی کم. امروز رو هم شروع میکنیم با حرف زدن با ایران. بعد نون پختن(احساس تو ده بودن بهم دست داد) و صبحونه خوردن و سوالهای همیشگی... چی میخوری امروز؟ مهم نیست. تخم مرغ؟ سفت یا نیمرو؟ هرچی دلت میخواد. موتسارلا میخوری؟ اگه تو هم بخوری. نمیشه یه بار جواب درست و حسابی بدی؟ دوباره امروز کلی برنامه داریم. کلی فیلم. دنیایی که خودمون انتخاب میکنیم, رومانتیک یا کمدی. فاجعه تو دنیای بیرون به اندازه کافی هست.

۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

سال نو مبا رک

مثل هر سال پیرزن سفره هفت سینو چید, حیاط رو آبپاشی کرد, موهاشو شونه کرد, سماورو روشن کرد و پای سفره به امید اومدن عمو نوروز نشست. کم کم چشاش سنگین شد و خوابش برد. عمو نوروز اومد. دلش نیومد پیرزن رو بیدار کنه. نارنجی رو نصف کرد. نصفش رو واسه پیرزن گذاشت. شاخه گلی به موهای پیرزن زد و رفت. پیرزن بیدار شده به نارنج نصفه و گل رو موهاش نگاه کرد. باز خواب مونده بود. باز باید یک سال صبر میکرد, یک سال دیگه. میگن هر کس عمو نوروز رو ببینه تا دنیا دنیاس جوون میمونه...

سال نو مبارک

۱۳۸۶ اسفند ۲۹, چهارشنبه

تلویزیون ایران خرج میکند؟!

واقعن؟ نمیدونم. اگه خرج میکنه کاش نمیکرد.
پرستیژ رو هفته پیش برای بار دوم و سوم دیدم. دیروزبرحسب تصادف نسخه فارسیش رو تونت دیدم. من حدس میزدم که دست اندرکاران تلویزیون فیلم ها رو دوباره می افرینند اما با دیدن این فیلم حدسم به یقیین تبدیل شد. فهرست کارهای مهمی رو که انجام دادن برای ثبت در تاریخ مینویسم.
1- مهمترین وظیفه تلویزیون حفظ اخلاق در جامعه با حذف زنان هنرپیشه اس. متاسفانه نقش اسکارلت چوهانسن رو نتونستن صد در صد حذف کنن که این نقص رو میبخشم به هنر های دیگه شون.
2- وظیفه اخلاقی دوم جلوگیری از گسترش اعمال و رفتار غیر اخلاقیه. در راستای این هدف دیالوگهایی رو که میتونستن باعث بدآموزی شن با خیال راحت عوض کردن. مثلن کش رفتن دفتر خاطرات رو به قرض کردن تبدیل کردن. یا صحنه خودکشی رو حذف کردن ( دزدی و خودکشی گناه کبیرن. غربی ها نمیدونن مگه؟)
3- بقیه وظیفه بازسازی فیلم رو دوبلورها به عهده گرفتن. اینجا من تشکر مخصوصی دارم خدمت دوبلور کریسشن بیل که یک تنه موفق شده زحمت بازیگری اونو هدر بده. بی احساس و بد حرف زدن در فیلم به این کمک میکنه که نتونیم تو فیلم غرق شیم . در غیر این صورت اجرای مراسم ربانی یادمون میره.
باور کنین که این دست فروش های کنار خیابون حق بزرگی به گردن این ملت دارن.
راستی تلویزیون پول میده برای این فیلما؟ به خدا من دلم میسوزه از بلاهایی که اینا سر فیلم میارن.

۱۳۸۶ اسفند ۲۵, شنبه

ازدواج فا میلی

تو کشورهای پیشرفته ازدواج با فامیل نزدیک, مدتهاست که شاید مثل ازدواج برادر و خواهر غیر ممکنه و اگر کسی هوس ازدواج فامیلی بکنه( که من ندیدم) تا جایی که من میدونم نیاز به اجازه داره. دلیلش هم که نیاز به توضیح نداره.نزدیکی ژنتیکی و عواقبش برای فرزندان. درایران چیزی که به لطف جمهوری اسلامی روزبروز داره گسترده تر میشه ازدواج با نزدیکانه.
یه دلیل بزرگ برای این جریان شاید محدودیت های موجود, بخصوص در خانواده های مذهبی و سنتیه. با توجه به اینکه دربسیاری از خانواده ها امکان آشنایی دختر پسرها خیلی محدوده, شاید راحت ترین و دم دست ترین راه برای رفع نیاز های طبیعی, عاشق پسرخاله یا دختر عمو یا... شدن باشه. یااینکه "بزرگترا"برای جلوگیری از" انحراف جوونا"و قبل از اینکه پای یه غریبه ناشناس تو خانواده باز بشه. دستشونو تو دست همدیگه میذارن وشر رو به نحوی از سر خودشون کم می کنن. خوب اینجا هم مثل اغلب مسائل در جامعه ایران مهم حاشیست نه متن! در یک ازدواج مهم نیست که دو نفر ممکنه- با توجه به اینکه با هم بزرگ شدن- به هم دیدی نزدیک به خواهر برادری داشته باشن.مهم نیست که اینا بعد از ازدواج اون حسی رو که باید به هم نداشته باشن. موردی رو میشناسم که به حدی دو نفر به هم نزدیک بودن که دخترک پسر خاله اش رو با عنوان داداش صدا میکرد. بعد از ازدواج هم این عادت رو نتونسته بود ترک کنه و همچنان شوهرش رو داداش صدا میزد. فکر کنید. وحشتناک نیست. اینکه در یک روز به تو بگن عزیزم تا حالا این مثل برادرت بود الان باید باهاش بخوابی. من که نمیدونم چطوری میشه اینقدر سریع کانالو عوض کرد. دربسیاری از خانواده ها پسر و دختر جز فامیل نزدیک کسی رو نمیبینن و به سنی میرسن که فکر میکنن حتمن باید عاشق بشن و دم دست تر از فامیل هم کسی نیست. کم کم با تلقین به خود باور میکنن که عاشقن و میرن تو فاز عاشقی و ازدواج.البته بگذریم که مثل خیلی از روابطی که بی تجربه شروع میشن, و البته ربطی هم به فامیل بودن یا نبودن نداره, تازه بعدش میفهمن چه غلطی کردن.
من فکر کنم اغلب ماها دورو بر آشنا یا فامیلی رودیدیم که بچۀ معلول حاصل ازدواج فامیلی دارن. تا جایی که ازدواج , اولین ازدواج در فامیل باشه مسئله اونقدر " بزرگ " نیست. یعنی وقتی قبلن ازدواج فامیلی در کار نبوده و مثلن یه دختر خاله پسرخاله ای هوس میکنن با هم ازدواج کنن. در این مورد "کم خطر تر" ژن های مشابه "فقط" از طرف مادرها منتقل میشه. حالا تصورکنین نسل بعدی اینا هم ازدواج فامیلی داشته باشن. یه مثال زنده بگم. من کسانی رو میشناسم که پدر و مادرداماد پسر دایی و دختر عمه بودن. عروس پسر عموی داماد بوده که خودش با دختر داییش عروسی کرده بوده. تصور کنید. یعنی پدر ها برادر, مادرها دختر عمو, و بچه ها پسر عمو دختر عمو. ژن های مشترک این زوج از یک خواهر و برادر چی کم داره؟
عادتی و تفکری هست تو جامعه ایران که میگن هر چی خدا بخواد همون میشه و خیلی از اوقات هم ما همه چیزو میسپاریم به دست حادثه. در مورد بعضی چیزا دست ما بسته است . اما وقتی جریان سرنوشت عزیزان ماست چرا نباید جلوی حادثه رو قبل از وقوع گرفت؟

۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

ماجراهای من و اون و ...

من و اون با هم بدون حسادت و رقابت, نگاش میکنیم, تحسینش میکنیم, براش غش و ضعف میکنیم, از عضلات و هیکلش و نگاه وحشیش میگیم و باز یه بار دیگه غش میکنیم و ضعف میکنیم, بازم میگم بدون حسادت بدون رقابت. مال هر دو مونه. قبول کردیم.
زیاد جدی نگیرین, فیلم بتمن رو دیدین؟

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

little miss sunshine

هوس کردیم این آخر هفته ای کمی بخندیم. راه افتادیم و خوش و بش کنان و خندان رفتیم به طرف ویدیو کلوپ به قصد گرفتن یه فیلم کمدی حسابی.
با دقت بی سابقه ای فیلم ها رو نگاه کردیم.فیلم های جدید, رمانتیک, اکشن, موزیکال و بالاخره کمدی. وسط اون همه فیلم چشممون به little miss sunshine افتاد. یاد حرف مجنون خانم افتادیم که گفته بود از اول تا آخرش کلی خندیده. تو صفحهimdb هم که امتیازش 8 بود. فیلمو گرفتیم و رسیده نرسیده شروع کردیم به نگاه کردن.
فیلم داستان یه خانواده عجیب غریبه. پدر خانواده که همیشه میخواد برنده باشه اما همش بازنده اس. پدربزرگ که حسرت جوونی از دست رفته بدون هیجان رو داره و به روشهای مخصوص به خودش میخواد اونو جبران کنه. پسر که میخواد برنده باشه و اولین قدمش در این راه اینه که باخودش عهد کرده حرف نزنه تازمانیکه برای خلبانی قبول شه. دایی که تازه خودکشی کرده چون یه رقیب شغلیش دوست پسرش رو از دستش دراورده و... بالاخره دختر کوچولوی خانواده که با وجود ظاهر معمولیش میخواد تو مسابقات زیبایی بچه ها(little miss sunshine ) شرکت کنه. مادر سعیش کنار هم نگاه داشتن این خانواده اس. برای رسیدن به موقع به مسابقه همه خانواده وارد سفری میشن که ...
فیلم لحظات کمدی خوبی داره اما در مجموع اشک بیشتر به چشم میاره تا خنده به لب, به درگیری های درونی آدما میپردازه, آرزوها و حسرت ها. جمله ای که شاید زیر بنای فیلم بود این جمله اس: تو زندگی کسی بازنده اس که از ترس باختن پا در راه نذاره نه کسی که وارد راه میشه و میبازه.
فیلم اثر گذاره. آدمو رها نمیکنه به این راحتی. ولی فیلم کمدی؟ اصلن. باید مجنون خانم ما باشی که اسم این فیلمو کمدی بذاری.

۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

یادی از دیاری

تو خواب وبیداری صداهایی رو که از تو حیاط میان گوش میده. مامانش به یه زبون ناآشنا که نمیفهمتش حرف میزنه. آفتاب تا وسط اتاق اومده. سعی میکنه تکونی به خودش بده وبیدارشه. از تنهایی صبحونه خوردن خوشش نمیاد. شاید هنوز دیر نباشه... دوباره خوابش میبره. بیدار میشه. حالا صداهای تو حیاط رو درست میشنوه.زبونشونو تشخیص میده. میشینه تو رختخواب. چشماشو میماله. بلند میشه. موهای بلندش شاخ شاخ و ژولیدن. از پله ها میاد پایین. تو حیاط مامانش رو میبینه که داره با خاله رب میبزه.
-بیدار شدی؟دست و صورتتو که نشستی. برو صورتتو بشور. دندوناتم مسواک بزن. موشه شب جیش کرده تو دهنتا.
ناخودآگاه دستشو میبره به طرف صورتش,گوشه لبش. این شاید همون جیش موشه باشه. دست و صورت شسته ولی هنوز خواب آلود و بداخلاق میاد.
-گشنمه.
-برو تو اتاق الان برات صبحونه میارم.
چاییش بازم سرده.
چای سرد و دوست نداره, تنهایی صبحونه خوردنو دوست نداره, نداره, نداره. فرداحتمن زود بیدار میشه.زود زود. قبل از اینکه بابا بره سر کار. قبل از اینکه چای سرد شه...

۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

بدیهیات غیر بدیهی

زمانی که ایران بودم و به حساب خودمم خیلی "روشنفکر" بودم, بعضی چیزا رو نمیدیدم مثل یه نقطه سیاه روی یه تابلوی سیاه یا رنگی که اونقدر با رنگای دیگه قاطی بود که وجودش احساس نمیشد. دور شدن از اون محیط و دیدن ایران از دور, نه به عنوان عضوی از جامعه, این شانس رو به من داد که خیلی رسوم و اعتقادات و باورها و عقاید بدیهی ایرانی رو دوباره ببینم و کمی راجع به "بدیهی " بودنشون فکر کنم. با خودم قرار گذاشتم که هر وقت چیزی به ذهنم میرسه اینجا بنویسم.
دیروز تو یاهو این خبر رو دیدم:
سارا کنر خواننده آلمانی, خود صاحب دو فرزند, صاحب خواهر برادر جدید میشود. مادر او ثریا در سن 50 سالگی دوقلو حامله است. ثریا گفته است که این حاملگی خواسته او بوده. او دو سال پیش برای دومین بار ازدواج کرده. شوهرش یک جراح 47 ساله است...
با خودم فکر کردم این جریانو ببرم تو ایران:
پری خانم همسایه که ده ساله شوهرش مرده سر "پیری" یعنی 48 سالگی هوس میکنه دوباره شوهر کنه.
بچه هاش باهاش یا قطع رابطه میکنن یا از "خجالت تو زمین فرو میرن". همسایه ها و فامیل تا مدتها از این جریان به عنوان یه بی شرمی بزرگ یاد میکنن: زن به این سن و اینقدر حشری!
پری خانم شوهرش سه سال کوچیکتر از خودشه.
یه جراح 45 ساله تو ایران من که بعید میدونم تا زمانی که میتونه دختر20/30 ساله بگیره بره سراغ زن بزرگتر از خودش. از این مسئله گذشته در جامعه ایران کوچکتر بودن مرد از زن در بسیاری از موارد غیر قابل تصوره با این دلایل که زن زودتر از مرد میفته, مردا دیر عاقل میشن(اگه مردی 25 سالگی هنوز عاقل نشده باشه دیگه کی میخواد بشه؟), مرد میتونه تا آخر عمرش بچه دار بشه( راجع به این مسئله صحبت میشه که میزان ناتوانی جنسی در مردا چقدر با بالا رفتن سن بالا میره؟), و هزار تا دلیل چرند دیگه که یه پست برای همین میذارم. ناگفته نماید خود زنان, همین مادرا و خواهرا, هستند که در تشدید این تفکرات نقش عمده ای دارن.
باخودم فکر میکردم ما از چه سنی دیگه ازمون میگذره؟ کی یادمون میره زندگی کنیم؟
پ.ن. من در مورد همه حرف نمیزنم. مسلمن خیلی ها جور دیگه جریانو میبینن.

 
-