۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

احساس خلاء عجیبی دارم.

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

تشکر میکنم از تموم آقایان روشنفکری که در سینماهایی که درشون به روی زنان بسته شده فوتبال میبینن, حالم میکنن و آدرسشون رو تو وبلاگشون هم میذارن. مرسی صد بار مرسی

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

با خودمم نمیتونم صادق باشم. فکر میکنم سبک سنگین میکنم. غرورم جریحه دار میشه. از اینکه من جزء زندگیشم که وجود دارم و ندارم بهم بر میخوره. از اینکه نمیخواد من خانواده اش رو ببینم بهم بر میخوره. فقط دلم میخواد بگه, پیشنهاد کنه و من بگم نمیخوام نه موردی نداره و ...
شدیم دوتا آدم که کم و زیاد داریم همدیگه رو عذاب میدیم. ترس داریم که نکنه اون یکی با کسی آشنا شه. در عین حال نمیخوایم با هم بمونیم. همو دوست داریم ولی با هم هم نمیتونیم. دلمون واسه هم تنگ میشه اما حواسمون هم هست که زیاده روی نکنیم.

 رابطه سختیه. تو اسمون و هوا. تو ذهنم بهش میگم که چی فکر میکنم. که تموم کنیم. اما به مرحله عمل نمیرسه این گفتگو ها.
نمیدونم. گوگیجه گرفتم.

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

وقتی یک روز ازش بی خبرم بیتابم. وقتی زیاد از خودش خبر میده بی تفاوتم. با همیم آرومم. روز بعدش خالیم. تصور رابطه محکم برام غیر ممکنه . چه مرگمه نمیدونم.

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

تونس انقلاب یا...

اخبار تونس رو کما بیش دنبال میکنم. 
تونس کشوریه که در مقایسه با کشور های همسایه از نظر اقتصادی پیشرفتس. دیکتاتوری بوده.از فقر یا مشکلاتی که مردم داشتن بجز خفقان  تو اخبار نمیشنوم . 
بچه های تونسی رو خیلی زیاد تو آلمان دیدم. به خصوص جایی که من هستم گویا با تونس تبادل دانشجو داره. بچه های تونسی که من شناختم از بدی کشورشون چیزی نمیگفتن. زیاد مذهبی نبودن و این احساس رو به من میدادن که تو کشورشون خوشبختن. اینکه آلمان به این راحتی قبولشون میکنه یا میکرد و اینکه خیلی از اونا بعد از تموم شدن درسشون برمیگردن یا برمیگشتن برای من علامتی از یک جامعه به نسبت مرفه بود. اینا همه برداشت منه نه حتمن واقعیت. شاید برداشتم کامل غلطه. 
امروز خوندم که برای اولین بار بعد از سالها از تلویزیون تونس اذان پخش  شده.
شاید ذهنم خراب و سیاست زدس اما پارالل میبینم با "انقلاب "ایران. پیروزی سریع، مذهب،...
امیدوارم یک بار هم که شده قدرتهای حکم بر سیاست دنیا سودشون در خوشبختی ملتی باشه.

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

دلم هواتو کرده دیوونه... کاش الان بودی همونجوری,نصف ونیمه

نمیدونم اعصاب من مشکل  داره یا شرایط سخته. از اون روزاس که دنبال یه چیزی میگردم که آرومم کنه و پیدا نمیکنم. خستم خیلی ,از دویدن  یا سکون نمیدونم .ولی دورم پره از آدمای مشکل دار, رابطه های  مشکل دار خودم هم یکی از اونا .مفری نیست. دلم کسی رو میخواد باهاش حرف بزنم ، بهم آرامش بده. شاید کمکم کنه .
میدونم حالا اونو چرا میخوام. برای لحظاتی  مثل الان. گرچه اونم به ندرت بهم آرامش میده .
رابطه مشکل دار، محبط مشکل دار، اه ...
آرامش ...

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

خیلی خستم ازت.از بزدلیت بیشتر از هرچی. مثل اون دفعه نمیگم که رفتم میرم  بی خبر..

مرگی دیگر

میدونم که تعریف از خانواده پهلوی بده، زشته،اخه ، هر وقت که با احتیاط از شاه حرف میزنم باید ی راه فرار هم باز بزارم که "آزادگان"،"انقلابیها"، "چپها"، منو نکشن. چرا اینا رو مینویسم ؟ شاید این همون درس. عادت شده در باز گذاشتن.
فقط میخواستم بگم متاسف شدم. همین. با پادشاهی مخالفم اما اگه قرار بود این بشه سرنوشتمون کاش هنوز ایران پادشاهی بود.که در اون صورت دو نفر به اضافه میلیونها جوون و پیر این مملکت هنوز زنده بودن. و  شاید خوشبخت بودن. شاید. حیف...

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

سال هم نو شد . 
ازم پرسید چه کردبن ، کی بود گفتم جای سیا مانی بود تو هم نبودی . همه چیز دیگه مثه  پارسال بود.نگفتم که احساسم یک دنیای دیگه بود، که جا ت خالی بود. 
برای تغییر سال رفتیم بیرون. آتیش بازی. بعد از ۱۲ زنگ زد تبریک گفت. خونه که رسیدم زنگ زد بیا بیرون همو ببینیم. یواشکی. انگار نه انگار که ما زمانی با هم بودیم. صادق باشم منم دلم نمیخواد همه بدونن که ما دوباره "با همیم".
با هم قدم زدیم . بعد از بیشتر از یک سال به جنگلمون رفتیم.
نمیدونم چرا اما عوض شده. کارش مثه روزی اول شده کمی هم بعضی وقتا شدیدتر. شاید از رفتن و برنگشتن من میترسه. نمیدونم.
دیشب با هم بودیم. اینجا بود. شب آرومی بود. اما ته دل من سایه ای گرفته که نمیره. احساسم خوب نیست. اصلن. احساس معشوقه بودن دارم . مسخرس . ولی هر چقدرحرارت تو رابطه باشه اما این واقعیته که ما رسمن دیگه با هم نیستیم. و این همه شیرینی ها رو با تلخی توام میکنه.

 
-