۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

سال هم نو شد . 
ازم پرسید چه کردبن ، کی بود گفتم جای سیا مانی بود تو هم نبودی . همه چیز دیگه مثه  پارسال بود.نگفتم که احساسم یک دنیای دیگه بود، که جا ت خالی بود. 
برای تغییر سال رفتیم بیرون. آتیش بازی. بعد از ۱۲ زنگ زد تبریک گفت. خونه که رسیدم زنگ زد بیا بیرون همو ببینیم. یواشکی. انگار نه انگار که ما زمانی با هم بودیم. صادق باشم منم دلم نمیخواد همه بدونن که ما دوباره "با همیم".
با هم قدم زدیم . بعد از بیشتر از یک سال به جنگلمون رفتیم.
نمیدونم چرا اما عوض شده. کارش مثه روزی اول شده کمی هم بعضی وقتا شدیدتر. شاید از رفتن و برنگشتن من میترسه. نمیدونم.
دیشب با هم بودیم. اینجا بود. شب آرومی بود. اما ته دل من سایه ای گرفته که نمیره. احساسم خوب نیست. اصلن. احساس معشوقه بودن دارم . مسخرس . ولی هر چقدرحرارت تو رابطه باشه اما این واقعیته که ما رسمن دیگه با هم نیستیم. و این همه شیرینی ها رو با تلخی توام میکنه.

هیچ نظری موجود نیست:

 
-