۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

سخته ببینی‌ و کاری از دست بر نیاد. غمگینم خیلی‌. نمیدونم چه کنم. غمگینم از همه چیز.‌ای کاش که جای ارمیدن بودی.

۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

و اين خستكي ادامه دارد. مغزم...

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

مغزم كار نميكنه خستم خيلي.ميدونم كه حساس شدم. شايد به اين خاطر كه اون حمايتي رو كه ميخوام نميكيرم. همش حس ميكنم خبرايي هست كه من نميدونم. حرفايي هست كه ازشون بي خبرم. بدبينم خودم هم ميدونم. اما مرور زمان, اتفاقاتي كه افتاده هم در اين بدبيني بي تأثير نبودن. خيلي زياد تفاوت تربيتي هست. اون مواردي كه منو شديد ازار ميدن براي اينا نرمالن.اينا نشستن و دستور دادن روتينه براشون و كمك كردن يه كار فوق برنامس كه بايد ازشون به اين خاطر تشكر كرد. دردم از اين هم هست كه ميبينم يكي ار عواملي كه ما رو به هم نزديك كرد يعني تصور من كه اون طرفدار حقوق زنان و مساواته, عقايد سياسيش در مقابل تربيت مردسالارانش كمسو ميشن و تقريبن ار بين ميرن. اينكه ناحقي رو كه در قبال نه من , كه زنان خانوادش اعمال ميشه نرمال ميبينه و اصلن نميبينه منو ازار ميده. با خودم فكر يكنم اينا از يه خانوادن با يك تربيت. اين فقط خوددارتره همين. ميدونم كه ترجيح ميده من مثل بز هر تقاضايي داره انجام بدم بدون انتظارات اضافي. ميدونم كه ياد ندادن بهش حتي بشقابشو برداره و در كنار من بايد خودشو تطبيق بده و اين باره براش. ميدونم.
فكر ميكنم كه من از ايران نيومدم كه همون ناحقي ها رو اينجا دوباره تجربه كنم. اين تبعيض ها منو داغون ميكنه. متأسفم براي اين جامعه براي زنانش كه حتي حقوق خودشون رو نميشناسن و مردانش كه حقي براي زنانش قايل نيستند. من به عنوان زن حق ندارم كه بعد از 10 ساعت كار استراحت كنم يا حداقل كمكي ار مردان داشته باشم. نه من زنم. مرد در خانه به استراحت نيار داره و زن مهم نيست . اين كه همه اينها بديهي ديده ميشه نفسم ميكيره از اينكه دوست تو همدمت همه اينها براش طبيعيه



۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

حالم اين رورا خوب نيست ترس نكراني دلشوره خستم ازاين ناارامي دروني كارم هم خستم ميكنه ارامش

 
-