۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

قسمت

هر بار که میریم ویدیو کلو پ یه چرخی میزنیم ,فیلما رو بالا و پایین میکنیم, قفسه فیلمای جدید و یه ده باری نگاه میکنیم و بعد از صد باری اینور اونور کردن یه فیلم برمیداریم که بعضی وقتها هم به قول آلمانی ها میشه "چنگ زدن تو خلا". مثل فیلم شیطان پرادا میپوشه. ده بار تا حالا ممنتو رو نگاه کردیم و گفتیم خیلی وبلاگا راجع بهش خوب نوشتن امتیازش هم تو فلان صفحه بالای هشته... اما بذاریمش یه بار دیگه بگیریم. امروز در راه برگشتن به خونه با عزم جزم که ممنتو رو بگیریم رفتیم ویدیو کلوب با تصور اینکه تا 12 بازه. حساب اشتباه بود. ساعت 10 بسته بود. خلاصه با دماغ سوخته برگشتیم خونه. مجله تلویزیون رو باز کردم. با اه و اوه که بابا امشب هم که هیچی نداره داشتم محله رو میبستم که چشمم اون پایینا به چیزی افتاد. امشب ساعت 1 ممنتو پخش میشه... خدایا مرسی که به فکر جیب و آرزوهای بنده هات هستی. در ضمن من آرزوهای دیگه ای هم دارما...

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

غرب زدگی

این نوشته در وبلاگ لابیرنت انگیزه ای شد برای نوشتن این مطلب که در اصل کامنتی بود برای پست دکتر شیر محمدی:
اغلب انتقاد میشه از اینوری ها که وطن رو فراموش میکنن و خودشونو گم کردن و... مصاحبه کامران و هومن هم که خودشونو کانادایی معرفی کردن باعث کلی سروصدا شد.دو سه نکته رو میخواستم بگم.
کسی که اینور بزرگ شده نباید زیاد ازش انتظار داشت که فارسی رو خوب حرف بزنه. خانواده باید واقعن انرژی بذاره که فارسی بچه ها خوب از آب دربیاد که اغلب هم نمیذاره به علت کمی وقت یا بی تفاوتی و تعدادی هم خارجی شدن زیادی. ایرانی های ساکن ایران این مسئله رو نمیتونن ببخشن و بپذیرن که کسی اینور فارسی خوب حرف نزنه یا وسطش لغت بیگانه بپرونه. این به این علته که اونا شرایط زندگی خارج از کشور رو نمیشناسن و نمیدونن اینجا آدم تحت تاثیر چه فاکتورهای محیطیه. من خودم بعد از 11 سال با وجود اینکه دوستای ایرانی دارم رمانها و کتاب های فارسی هم میخونم و در مجموع از فرهنگ ایرانی دور نیستم میدونم که فارسیم پس رفته و اگه بخوام بدون آلمانی پروندن حرف بزنم برام کمی مشکله و این به غرب زدگی ربط نداره.از صبح تا شب آدم به زبون دیگه ای حرف میزنه. مهارت فارسی آدم کم میشه. بگذریم از کسانی که دو تا لغت خارجی بلدن و اصرار دارن همونم وسط فارسیشون بپرونن که بگن ما هم بله, که البته زیاد نیستن ولی همه جا آدمایی هستن که علاقه به خودنمایی دارن به هر شکلش.
از این بگذریم در مورد اون دوتا خواننده محترم در جایی که ایرانی بودن با تروریست بودن برابره و ایرانی های عادی پرژن هستند و نه ایرانی انتظاری نمیره که این دو تا جوون قصاص گناه نکرده رو تحمل کنن.اونا هم میخوان مثل خیلی کسای دیگه پیشرفت کنن. با یدک کشیدن ملیت ایرانی پیشرفت تو این زمینه مشکله, خیلی زیاد.
یه چیزی در آخر ما ایرانی ها ملت بی افتخاری شدیم که با چسبوندن خودمون به هر کسی که پاش به ایران رسیده و یادآوری تاریخمون میخوایم واسه خودمون افتخار جمع کنیم. تلخه اما انوشه انصاری افتخاری برای ایران نیست بلکه نشوندهنده جامعه مستعدی مثل امریکاست. انوشه انصاری رو یک کشور پیشرفته به اینجا رسونده. ایرانی بودنش چیزی یجز یه تصادف نیست اما پیشرفتش تصادفی نیست.
قصد پایین آوردن خودمون رو به عنوان یک ملت ندارم اشتباه نشه. ولی قضاوت های غیر منصفانه زیاد میشنوم. پایه قضاوت شناخته.

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

به همین سادگی...

اولش فکر کردم یه شوخی اینترنتی مسخره اس. مگه میشه... شد, به همین سادگی. رفت, به همین سرعت...

۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

در بروژ

با اینکه در ماموریت قبلی همه چیز طبق نقشه پیش نرفته, اما تعطیلات و مسافرت حق مسلم ری (کالین فرل) وکن (برندان کالیسن) است. ولی چرا در بروژ؟
دراین شهر قدیمی این دو آدم کش حرفه ای روزها بی صبرانه منتظر خبری از رئیسشان هری(رالف فینس) میمانند. این انتظار بدون ماجرا نیست. در حالیکه کن در پی شناخت این شهر قرون وسطاییست, ری بنا به عادت دراین شهرهم پی دردسر میگردد, با توریست ها کتک کاری و دعوا میکند, جشن میگیرد و با دختر خوشگل شهر رابطه برقرار میکند. طبیعی است که دوست پسرسابق دخترک از این جریان راضی نیست.....
In Bruges محصول سال 2008 هستش. 15 دقیقه اول فیلم کمی خسته کننده اس اما بعد از اون فیلمی رو میبینین پر از فراز و نشیب. فیلم از طرفی صحنه های بسیار خشن و از طرف دیگه لحظه های کمیک بسیار خوبی داره. ژانراون کمدیه و واقعن میتونم بگم یکی از بهترین کمدی هایی بوده که این اواخر دیدم. در بروژ فیلم عجیبیه. تو کمتر فیلمی خشونت و احساس و طنز با هم اینطوری مخلوط شدن. مثل یه غذاییه با یه ترکیب جدید که برای اولین باره میخوری و با اینکه مزه اش شیرینه مزه های تلخ و ترش رو هم احساس میکنی و آخر میگی به این مدلیشم باحاله ها. فیلم انگلیسیه و شاید همین باعث میشه که دست خوردگی فیلمهای صددرصد هالیوودی رو نداشته باشه.
از بازیها بگم. طبق معمول فیلمهای اینوری خوبن. کالین فرل رو من کلن دوست ندارم و به نظر من با اینکه بازیش مثل همیشه خوب بود اما در مقابل دو هنرپیشه اصلی دیگه فیلم نمودی نداشت. بخصوص رالف فینس که تو هر فیلم در هر زمینه ای از بیمار انگلیسی گرفته تا هری پاتر مهر خودش رو تو فیلم میزنه. در نیمه دوم فیلم که رالف فینس فعالانه وارد میشه صحنه های کمدی بسیار خوب هستن.
رنکینگ 8 به حق به فیلم داده شده. بازم میگم در بروژ فیلم متفاوتیه که ارزش دیدن رو داره. فقط اگه دل نازکین در یکی دو صحنه چشما رو ببندین و در بقیه فیلم حسابی بخندین.

۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه

روزمرگی

تو قطار نشستم. ساک خریدم بین پاهامه, کیف بزرگ سیاهم روپامه. سرم رو کتابم -مانسفیلد پارک-خمه و دارم با فانی از روی نیمکتم تو جنگلی در انگلستان به اطرافم نگاه میکنم. میرسم به ایستگاهی که باید پیاده شم. کتابمو سریع میبندم میذارم تو کیفم, کیفم رو میندازم رو شونم و ساک خریدو به دست میگیرم و بلند میشم. چشم میفته به عکسم تو شیشه قطار. یعنی این منم؟

 
-