۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

شنبه شبه. از اون شنبه های خسته کننده که به جمعه عصر میمونه. کتاب شما که غریبه نیستین مرادی کرمانی رو میخونم. بلند میشم گشتی تو اتاق میزنم, میام پای کامپیوتر, دوباره یه گشت و باز هم کتاب. به نت سر میزنم, سریالهای نوروزی رو هنوز نمیشه انلاین دید. دوباره گشتی از سر بی حوصلگی و باز دو ورق از کتاب.
تو این گشت زدنا به آینه قدی چشم میافته به موهام که امروز حوصله سشوار کشیدنشونو نداشتم و از طرفی هم با خودم فکر کردم من که برنامه بیرون رفتن ندارم به موهام استراحتی بدم.
موهام... باید دوباره برم آرایشگاه قبل از اینکه مشغول کار جدیدم بشم. کوتاه با فرق کج مثل موهای اوا لانگوریا تو تبلیغ لوریال. تغییر باید ایجاد شه. چه جور؟ اینو نمیدونم. تغییر. این چیزیه که من میخوام.
این تنهایی بهای سنگینیه که برای آزادی و شاید پیشرفت در این دیارهای خاکستری میپردازیم. دلم گرفته.

هیچ نظری موجود نیست:

 
-