لحظات کوچیکی هستن که احساس خوشبختی خفیفی دارم. سری میزنم به صفحش میبینم که من نیستم. هیچ جا اثری از من نیست و میدونم که هیچ گاه هم نخواهد بود...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
باز ما ماندیم و شهر بی تپش، وآنچه کفتار است و گرگ و روبه است. گاه میگویم فغانی برکشم، باز می بینم صدایم کوته است
-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر