۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

تو یه وبلاگ پر بیننده از تلاش نویسنده حدودن سی ساله وبلاگ برای شماره تلفن دادن به یه دختر 14-15 ساله میخونم. اونقدر بدیهی توضیح ماوقع رو نوشته که انگار نه انگار طرفش هنوز بیشتر یه بچه اس تا یه زن. بعد هم کامنت ها که به به و چه چه که چه باحال بود و کلی خندیدیم.
دوباره پست دیگه ای ازش رو میخونم. مهم نیست که جریان پست چیه. اما اینکه برای خیال پردازی درحین خودارضایی دوباره همون دختر بچه رو تصور میکنه واینکه یک لحظه به ذهنش نمیرسه که بابا اون یه نوجوون بود نه یک زن به وحشتم میندازه, نه وحشت از این بلاگر,نه, از این جامعه.

هیچ نظری موجود نیست:

 
-