۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه

شما که غریبه نیستید

»شما که غریبه نیستید« اولین کتابی از مرادی کرمانیه که خوندم. فکر کنم باید از شرم سرمو بندازم پایین. این همه ازش شنیدم. قصه های مجید, خمره... ولی خوب از طرف دیگه, همه بینوایان رو دیدن, فرم های مختلفش رو. از کارتونش با اون تناردیه اش که شکل مادر فولاد زره بود گرفته تا فیلم سینمایی ها و سریالهاش با ماریوس ها و کوزت هایی در سایزای متفاوت, ژان والژان های رنگ و وارنگ - که من فقط از اون بین لینو ونتورا یادمه- و فانتین های خوشگل و زشت. اما صادقانه چند نفر تا حالا بینوایان رو خونده؟ خوب من اینجا یه پز کوچولو بدم من بینوایانو شاید 5-6 بار خوندم مخصوصن قسمت فانتین و ماریوسش رو. قسمت فانتین, بعد از گذشت این همه سال از خوندنش ,هنوز گاهی میاد تو ذهنم و فکر میکنم به سرنوشت فانتین و به این جمله اش که بریم باقیش رو هم بفروشیم و فروخت و تبدیل شد به نجیب تربن خودفروش ادبیات( در حدی که من میشناسم) و روزی که فکر کرد امروز بیرون رفتن سعادتیست و به جای اون از سعادت بیرون رفت. بینوایان یک حسن دیگه هم برای من داشت آنچنان که هنوز که هنوزه وقتی ترجمه های مزخرف بعضی ها رو میخونم واز مترجم ها نا امید میشم با به یاد آوردن بینوایان و حسیتقلی مستعان امیدی میاد تو دلم.
خوب از هوشنگ مرادی کرمانی میگفتم. یادم میاد بچه که بودم رادیو هفته ای یک روز فکر کنم پنج شنبه صبح ها قصه های مجید رو پخش میکرد که یکی از برنامه هایی بود که اگه میشد و یادم نمیرفت همیشه گوش میدادم. یادم نیست جریان چی بود و تا اونجا که یادمه اون مجید بزرگ بود و نه بچه... شایدم یه نظر من بزرگ بوده... نمیدونم فقط یادمه که ماجرا ها خیلی شیرین بودن. بعدها که سریال قصه های مجید اومد بی صبرانه منتظر قسمت اولش بودم. گرچه بعدها پررویی بیش از حد مجید میرفت تو اعصابم.
کتاب شما که غریبه نیستید رو که خوندم بی اختیار یاد مجید افتادم. هوشو بچه ایه که غرور نمیدونه چیه. برای بدست آوردن چیزی که میخواد خیلی تحقیر ها رو تحمل میکنه. برای یه تکه نون یا دوزارحاضره یه شیشه نفت رو سر بکشه یا سینه پر شیر عمش رو مک بزنه(اشتباه فکر نکنین سینه های عمه به خاطر پر شیر بودن درد داشتن). پشت کار داره البته در زمینه ای که بهش علاقه داره...در واقع مجید همون هوشوه در خانواده ای و محله ای دیگه. مرادی کرمانی داستان سرایی نمیکنه نقل میکنه خیلی ساده بدون حاشیه روی. فرم نوشتنش سهل و به نوعی ممتنعه. مال خودشه. شاهکار نیست اما جذابه.
همینطور که دارم مینویسم صدای کتی روکه داره همین کتاب رو میخونه گاه و بیگاه درفاصله خوندنهاش از پشت سر میشنوم...وای چقدر خله...چقد شکموه...هاهاها....پدر عمو رو درآورد واسه یه جفت کفش... یعنی یه شیشه نفت آدمو نمیکشه... بیچاره...

هیچ نظری موجود نیست:

 
-