۱۳۸۶ آذر ۱۴, چهارشنبه

عشق به فرم زوریش

خوب... چی میخواستم بنویسم...شروع میکنم بدون مقدمه. الان 6 ماهه باور بفرمایید 6 ماهه اگر بیشتر نباشه میخوام دنبال کار جدید بگردم و نمیگردم. چرا؟ فقط از ترس. ازترس چی خودمم نمیدونم. جونم درمیاد وقتی میخوام مدارکمو پست کنم. این برای من یعنی در جازدن تو این روزای کم وقتی... یکی به دادم برسه. --------------------------------------------------------------------------------------------- بعضی وقتا از دروغ گویی و دودوزه بازی بعضی آدما نفسم میگیره. بخدا دروغ گو و دودوزه باز کم ندیدم, خودمم یکیش( اینو به حساب شکسته نفسی بذارین) این اما نمونس. جالبیش اینه که اونقدر قویه در دروغ گویی که همه بعد از ده بار باز رودست میخورن. شاید به خاطر اون به جون مامانمو به خدا و به شرفم قسم های غلیظی که میگه. ازش بپرسی میگه من فقط یه دروغ گفتم(بگذریم که اینم دروغه) اما اگه اصلو بر این هم بذاریم که "فقط یه دروغ" گفته کسی ازش نمیپرسه این دروغ چی بوده؟ فلان قاتل هم میتونه بگه من "فقط" یه آدم کشتم. هر فقطی "فقط"نیست و با این "فقط " نمیشه بار گناهو رو پایین آورد. میشه؟ این عشق نیست. این خودخواهیه. احترام نذاشتن به عقاید واحساسات کسیه که ادعا میکنی دوستش داری. صلب کردن شانس شروع یه زندگی جدید از طرفته. میدونم که تو اصلن تمایلی نداری. که تو با فلانی تماس میگیری به خاطر دوستی که یهو کشف کردی نه کسب اطلاعات, یا اون یکی رو مثل پدر خودت دوست داری. میدونم که مثل تو گیر هیچ کس نمیاد. آقا ما را به خیر تو امیدی نیست تو رو خدا شر نرسان.

هیچ نظری موجود نیست:

 
-